دهی است از دهستان بابکن بخش تربت جام شهرستان مشهد، در 25هزارگزی جنوب شرقی تربت جام و در جلگۀ گرمسیری واقع است و 286 تن سکنه دارد آبش ازقنات، محصولش غلات، پنبه، زیرۀ سبز و شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بابکن بخش تربت جام شهرستان مشهد، در 25هزارگزی جنوب شرقی تربت جام و در جلگۀ گرمسیری واقع است و 286 تن سکنه دارد آبش ازقنات، محصولش غلات، پنبه، زیرۀ سبز و شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نامی که در دامغان و خوار به پده دهند. رجوع به پده شود. و نیز آن را در این نواحی پی چوب گویند. رجوع به پی چوب شود. پده اصطلاح مردم نواحی میان سیرجان و بندرعباس است و آن نوعی از سفیدار باشد و سفیدار از تیره سالی کاسه و از جنس پوپولوس است و سه گونۀ آن در ایران موجود است. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 189)
نامی که در دامغان و خوار به پَدَه دهند. رجوع به پده شود. و نیز آن را در این نواحی پی چوب گویند. رجوع به پی چوب شود. پده اصطلاح مردم نواحی میان سیرجان و بندرعباس است و آن نوعی از سفیدار باشد و سفیدار از تیره سالی کاسه و از جنس پوپولوس است و سه گونۀ آن در ایران موجود است. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 189)
آب نمک. نمکاب. آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری ماهی و گوشت و بعضی بقول و حبوب را. (از یادداشت مؤلف) : و هفت شبانروز در نمک آب نهند (ترنج را که خواهند پرورده کنند) و هر روز آب و نمک تازه کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهترین تدبیری اندر این حال آن است که او را زود به نمک آبی رقیق... بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
آب نمک. نمکاب. آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری ماهی و گوشت و بعضی بقول و حبوب را. (از یادداشت مؤلف) : و هفت شبانروز در نمک آب نهند (ترنج را که خواهند پرورده کنند) و هر روز آب و نمک تازه کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهترین تدبیری اندر این حال آن است که او را زود به نمک آبی رقیق... بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
یکی از دهستانهای بخش دودانگۀ شهرستان ساری است. در سمت شرقی بخش دودانگه بین چهاردانگه و دودانگه در طرفین رود خانه تجن واقع است و هوای معتدل و مرطوبی دارد. قراء این دهستان برفراز ارتفاعات سبز و خرم بین مراتع و مزارع دیمی سرسبز واقع است. در این دهستان دراطراف رود تجن و شعبات آن برنج زراعت می کنند. محصول عمده دهستان برنج و غلات و لبنیات است. این دهستان 34 پارچه آبادی با جمعیتی در حدود 5300 نفر دارد. قراء مهم آن عبارت است از: بالاده، تیلک، خلرد، رودبارک، کیاده و آبک سر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دهستانهای بخش دودانگۀ شهرستان ساری است. در سمت شرقی بخش دودانگه بین چهاردانگه و دودانگه در طرفین رود خانه تجن واقع است و هوای معتدل و مرطوبی دارد. قراء این دهستان برفراز ارتفاعات سبز و خرم بین مراتع و مزارع دیمی سرسبز واقع است. در این دهستان دراطراف رود تجن و شعبات آن برنج زراعت می کنند. محصول عمده دهستان برنج و غلات و لبنیات است. این دهستان 34 پارچه آبادی با جمعیتی در حدود 5300 نفر دارد. قراء مهم آن عبارت است از: بالاده، تیلک، خلرد، رودبارک، کیاده و آبک سر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نیمه شب. دل شب. نصف شب. دیرگاه شب: همی باده خوردند تا نیم شب به یاد بزرگان گشاده دو لب. فردوسی. چو از خواب بیدار شد نیم شب یکی جام می جست و بگشاد لب. فردوسی. وزآن پس یکی نیز نگشاد لب پر از غم همی بود تا نیم شب. فردوسی. برآمد یکی بومهن نیم شب تو گفتی جهان را گرفته ست تب. اسدی. نیم شب هم قوم حرم سرای سلطانی از شادیاخ آنجای آمدند. (تاریخ بیهقی ص 401). امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیم شب بکشید. (تاریخ بیهقی). ناگاه بی خبر هارون نیم شب شاه ملک درکشید. (تاریخ بیهقی ص 698). شاید گر از فلک دو رخ نجم را کند خورشید نیمروز و مه نیم شب سلام. سوزنی. غصۀ هر روز و یارب یارب هر نیم شب تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من. خاقانی. جز دعوت شب مراچه چاره هان ای دعوات نیم شب هان. خاقانی. ز آن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواهد مرا هر نیم شب بسته به آب انداخته. خاقانی. چو در نیم شب سر برآرم ز خواب ترا جویم وریزم از دیده آب. نظامی. همه در نیم شب نوروز کرده به کار عیش دست آموز کرده. نظامی. نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. نیم شبی سیم برم نیم مست نعره زنان آمد ودر درشکست. عطار. گر چه هست این دم بر تو نیم شب نزد من نزدیک شد صبح طرب. مولوی. محتسب در نیم شب جائی رسید در بن دیوار مردی خفته دید. مولوی. ازنظر چون بگذری و از خیال کشته باشی نیم شب شمع وصال. مولوی. مست می بیدار گردد نیم شب مست ساقی روز محشر بامداد. سعدی. مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. به نیم شب اگرت آفتاب می باید ز روی دختر گل چهر رز نقاب انداز. حافظ
نیمه شب. دل شب. نصف شب. دیرگاه شب: همی باده خوردند تا نیم شب به یاد بزرگان گشاده دو لب. فردوسی. چو از خواب بیدار شد نیم شب یکی جام می جست و بگشاد لب. فردوسی. وزآن پس یکی نیز نگشاد لب پر از غم همی بود تا نیم شب. فردوسی. برآمد یکی بومهن نیم شب تو گفتی جهان را گرفته ست تب. اسدی. نیم شب هم قوم حرم سرای سلطانی از شادیاخ آنجای آمدند. (تاریخ بیهقی ص 401). امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیم شب بکشید. (تاریخ بیهقی). ناگاه بی خبر هارون نیم شب شاه ملک درکشید. (تاریخ بیهقی ص 698). شاید گر از فلک دو رخ نجم را کند خورشید نیمروز و مه نیم شب سلام. سوزنی. غصۀ هر روز و یارب یارب هر نیم شب تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من. خاقانی. جز دعوت شب مراچه چاره هان ای دعوات نیم شب هان. خاقانی. ز آن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواهد مرا هر نیم شب بسته به آب انداخته. خاقانی. چو در نیم شب سر برآرم ز خواب ترا جویم وریزم از دیده آب. نظامی. همه در نیم شب نوروز کرده به کار عیش دست آموز کرده. نظامی. نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. نیم شبی سیم برم نیم مست نعره زنان آمد ودر درشکست. عطار. گر چه هست این دم بر تو نیم شب نزد من نزدیک شد صبح طرب. مولوی. محتسب در نیم شب جائی رسید در بن دیوار مردی خفته دید. مولوی. ازنظر چون بگذری و از خیال کشته باشی نیم شب شمع وصال. مولوی. مست می بیدار گردد نیم شب مست ساقی روز محشر بامداد. سعدی. مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. به نیم شب اگرت آفتاب می باید ز روی دختر گل چهر رز نقاب انداز. حافظ
ده کوچکی است از دهستان گلاشکر بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 60هزارگزی شمال باختری کهنوج سر راه مالرو گلاشکرد به بافت، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان گلاشکر بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 60هزارگزی شمال باختری کهنوج سر راه مالرو گلاشکرد به بافت، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)